اولین هفته ی دانشگاه ، که کلاس ها تق و لق بود و بعضی از کلاس ها تشکیل نشد ، روز سه شنبه ساعت ۱۴ ، دقیقا ۱۴ ، شما سر کلاس بودین :)

استاد گرانقدرم ؛ شما همیشه از روی برنامه و با نظم و ترتیب کارهایتان را انجام می دادید. شما واقعا منظم بودین ، وقتی پای تخته نوشتید و دور یک فورمول‌ چندین بار خط کشیدید ، و هرچیزی را یک گوشه نوشتید ، با خود گفتم شما در همه چیز جز نوشتن منظم هستید ، اما شما گفتید در هر بی‌نظمی ، نظمی هست و اینگونه حالا من می گویم شما واقعا منظم هستید.

وقتی بحث های بچه ها را از راهرو شنیدید و وارد کلاس شدید و بحث خاتمه یافت شما به سمت تخته و جزوه نرفتید ، از ما پرسیدید چرا بحث می کردیم ، و حرف هایتان را راجع‌ به آن گفتید ، شما غیر از فیزیک ، چیزی مهمتر به ما درس می دادید .  مسئولیت را ، احترام گذاشتن را ، انسانیت را ، انسان بودن را :)

شما بارها به ما تاکید می‌کردید که راه خودمان را برویم ، مهم نیست در کتاب ها گفته است بالای محور مثبت ،  اگر دوست دارید آن را منفی بگیرید ، همیشه به ما می گفتید همان راه خودتان ، اگر فکر می‌کنید درست است همان را بروید ، لازم نیست چیزی حفظ کنید. شما همینطور ما را به تحقیق و پژوهش وا‌می‌داشتید . شما به ما آموختید ، مهم نیست چقدر امکانات داریم ، تلاش جای همه ی " خالی " ها را پر می‌کند . و از همه مهمتر کاری را انجام دهیم که عمیقا دوستش داریم. 

شما استاد واقعی بودید ، استاد انسانیت :) من خیلی خوشحالم که آنقدر زنده بودم تا توانستم شخصی مثل شما را ملاقات کنم .

کاش دست سرنوشت سیگنال های اینترنتی را جابجا کند و شما این پست مرا بخوانید . خجالتی تر از آن بودم که این همه حرف را رودررو به شما بگویم '-'


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها